غَمکـ ـ ـدِه تـنهـ ـ .ــایےْ
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ تِ لـ ـگـرآمـ
ﺩﺭﺩﻡ ﺍﯾــــﻦ ﻧـــﯿـﺴـﺖ بیوگرافی .. من آراد چند ساله هستم .. دانشجوی نرم افزار و عاشق سرور ساید :دی در یکی از دانشگاه های دولتی استانمون درس میخونم .. منو در سایت های دیگر آقای خاص صدا میزنن .. در شمال ایران منطقه گیلان در خطه ی سر سبز شهرمون .. در اون وسط مسطا ی استانمون زندگی میکنم در حال حاضر در خانه ی ویلایی.. در پشت سیستم در خدمت شما هستم دوستان :دی گُـل ... گـل هویت بهارْ است؛ و بهارْ آیینه یِ قیامتْ، در اینْ آیینهْ خود را تماشآ کنیم ... واقعا بهار و قیامتْ شبیه هم هستند علف هایِ هرز و گلهاْ هم زمان از خاک سربر می دارند . . . . . . . . تیک تیک تیک . . . بهار تحویل شد
مرگ یعنی یک هوالباقی به سنگ یک بهار و یک خزان هک شد به سنگ مرگ یعنی سنگ یعنی مقبره
قاب عکست پشت قاب پنجره
مرگ یعنی یک بدن بی حس و جان مرگ یعنی بستن چشم و دو پا مرگ یعنی دیدن روی خدا مرگ یعنی رفتن یک نسترن مرگ یعنی رستن از بند بدن
مرگ یعنی آخر کار جنون آیه ی انا الیه راجعون مرگ یعنی پیرهن های سیاه مرگ یعنی یک تلنگر بر گناه مرگ یعنی آرزوهایت تمام مرگ یعنی زندگی ختم کلام زندگی خیلی کوتا ست ... مرک ختم حیات ست . از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت ... ای خدایم دیگر از از خودم سیرم ... از دنیا سیرم... ای خدایم گوش کن صدایم ... من خسته ام...
ﮐـــــﻪ ﺍﻭ ﻋــــﺎﺷــــﻖ
ﻧـــﯿــﺴـﺖ ،
ﺩﺭﺩﻡ ﺍﯾــــﻦ ﻧــﯿــﺴـﺖ
ﮐــــــــﻪ ﻣــﻌــﺸـــﻮﻕ
ﻣــﻦ ﺍﺯ ﻋــﺸــﻖ ﺗـﻬــﯽ ﺍﺳـﺖ
ﺩﺭﺩﻡ ﺍﯾــــــﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐــــــﻪ ﺑــــﺎ
ﺩﯾـــــﺪﻥ ﺍﯾـــــﻦ ﺳــﺮﺩﯼ
ﻫــــﺎ
ﻣـــــﻦ ﭼـــــﺮﺍ ﺩﻝ
ﺑـــﺴــﺘــﻢ ؟
وقتی که قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشكند ...
وقتی احساس میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان ...
وقتی امیدها ته میكشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ ...
آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم كه تو
فقط تویی كه كمكمان میكنی ...
آن وقت است كه تو را صدا میكنیم
و تو را میخوانیم ...
آن وقت است كه تو را آه میكشیم
تو را گریه میكنیم ...
و تو را نفس میكشیم ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاك میكنی ...
و یكی یكی غصهها را از دلمان برمیداری ...
گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی
و دل شكستهمان را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند ...
خوابهایمان را تعبیر میكنی،
و دعاهایمان را مستجاب ...
آرزوهایمان را برآورده می کنی ؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میكنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهیها سفید سفید ...
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سرخود آیینه را غرق تماشا ببری
مرده شور منِ عاشق ک تو را میخواهم
گور بابای دلی را ک به اغوا ببری
چ کسی داد اجازه ک کنی مجنونم؟
به چه حقی مثلا شهرت لیلا ببری؟
ب من اصلا چ ک مهتابی و موی تو بلند؟
چ کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری؟
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی ک تو بالا ببری
کبک کوهی خرامان، سر جایت بترمگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار تو باشد ک میایی در خواب
بعد از این پلک نبندم ک به رویا ببری
لعنتی، عمر مگر از سر راه آوردم؟
ک همه وعده امروز به فردا ببری
این غزل مال تو، وردارو از این جا گمشو
ب درک باخودت آن را نبری با ببری!!!
زندگی سیرم
طراح : ♥خـودمــ♥ |